62
به دوست داشتَنت مشغولم …
همانند سربازی که سالهاست ؛ در مقرّی متروکه ،
بی خبر از اتمام جنگ ،
نگهبانی می دهد…!
به دوست داشتَنت مشغولم …
همانند سربازی که سالهاست ؛ در مقرّی متروکه ،
بی خبر از اتمام جنگ ،
نگهبانی می دهد…!
ﺑﻌﻀﻰ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﻫﺎ...
ﻧﻪ ﻋﺎﺩﺗﺴﺖ ... ﻧﻪ ﻋﺸﻘﺴﺖ ...
ﻧﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ...
ﭼﻴﺰﻯ ﻓﺮﺍﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻫﺎﺳﺖ ...
و خوب میدانی که...
ﻧﻪ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻭ ﻣﻰ ﻣﺎﻧﻰ ......
ﻧﻪ ﺍﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻮ ......
ولی...
ﻫﺮ ﺩﻭ ﺑﻰ ﻫﻢ ﻧﻤﻴﺘﻮﺍﻧﻴﺪ ﺑﻤﺎﻧﻴﺪ ......
ﻭ ﺍین
" ﺩﺭﺩ " ﻧﺎﻙ ﺗﺮﻳﻦ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﻯ ﺩﻧﻴﺂﺳﺖ .
گاهی سخت میشود.دوستش داری و نمیداند
دوستش داری و نمیخواهد.دوستش داری و نمی آید
دوستش داری و سهم تو از بودنش فقط تصویری است
رویایی در سرزمین خیالت.دوستش داری و سهم تو از
همه تنهایی است
خدایا ....
لطفا یه نگاه به
لیست بنده هات بنداز ....
اسم من که ایوب نیست ....!!!
ﺍﺯ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ ؛
ﺁﺩﻡ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﯾﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﻨﺪ
ﻭ ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ، ﺁﻥ ﮐﺲ ﯾﺎ ﺁﻥ ﭼﯿﺰ ﻗﺎﻟﺶ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ ...
ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯽ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ ؟
✍..ﺑـــﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿــــﻦ ﺑـــﺎﺭ ﺩﻟـــﻢ ﺑﻪﺣـــﺎﻝ
ﺧــــﻮﺩﻡ ﺳﻮﺧـــﺖ .. .
✘وقتـــﯽ ﻭﺳﻂ ﻗـــﻬـــﻘــﻪ ﺧﻨـــﺪﻩ ﻫـــﺎﻡ ﺍﺷـــﮏ ﺍﺯ
ﭼﺸـــﺎﻡ ﺍﻭﻣــــﺪ ﭘــــﺎﯾﯿﻦ؛
ﻭ
✘همه ﻓـــﮏ ﮐـــﺮﺩﻥ ﺍﺯ ﻋـــﻤﻖ ﺧـــﻮﺷﺤـــﺎﻟﯿﻪ ﻭﻟـــﯽ
ﻫﯿﭽــــﮑـــﺲ ﻧﻔــــﻬﻤﯿـــﺪ ﮐـــﻪ ﻓﻘﻂ ﯾـــﺎﺩ
ﺧﻨـــﺪﻩﻫـــﺎﺵﺍﻓﺘــــﺎﺩﻡ
دیگر عکس هایش آرامم نمی کند
من به دستانش نیاز دارم
خدایا بهشت آسمانیت را نمی خواهم!
من اهل دوزخم!!!
آغوش آنکه عاشقانه هایم را برایش می سرایم به من برسان
من خودم بهشت را در آغوش او می سازم!!!
من ماندم و16 جلد
لغت نامه که هیچ کدام از واژهایش
مترادف “دلتنگی” نمیشود…
کاش دهخدا میدانست دلتنگی معنا ندارد!!
درد دارد…
درد من تنهاییم نیست!
این است که هر روز از خودم میپرسم...
خودش مگر مرا انتخاب نکرد.....
ﺩﻟﻢ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﺑﺮﺍﯾﺖ ...
ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯽ ؟....
ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ..
ﺁﻥ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯿﺖ ..
ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺁﺭﺯﻭ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻣﺎﻧﺪﻡ....
ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻨﯿﺪﻥِ ﺯﻣﺰﻣﮥ ﻋﺸﻘﺖ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻢ ....
ﺩﻟﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺗﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﺎﻝ ﻣﻨﯽ ...
ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﺩﻝ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ ﺍﺯ ﺗﻮ ..
ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﯽ ﻣﻦ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﯼ ؟ .....
ﻣﮕﺮ ﻣﻦ ﻧﻔﺲِ ﺗﻮ ﻧﺒﻮﺩﻡ ؟....
ﮐﺪﺍﻣﯿﻦ ﮔﻞ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﻮﯾﯽ ؟
ﻣﻦ ﮔﻞِ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻡ ...
ﯾﺎﺩﺕ ﻫﺴﺖ ﻣﯿﮕﻔﺘﯽ ...
ﮔﻠﻢ ...
ﻧﻔﺴﻢ.....
ﺁﺧﺮ ...
ﺑﯽ ﺍﻧﺼﺎﻑ ﺩﻝ ﺧوش کرده بودم به حرفهایت..
زندگی میکردم به عشقت...
کاش نبودنت خواب باشد.....
کاش.....
دلم بدجور درد میکند!!
یادش بخیر،کوچک تر که بودم
مادرم میگفت!......
("پرخوری "_ "دلدرد "می آورد) !!
هوایم را نداشتی،مادر!
خیلی "غصه خوردم" !!......
دلم بدجور درد می کند!!..........
ﻡﯿــــــــــﮕﻦ
ﮔــــﺮﺳﻨــــﮕﮯ ﻧﮑﺸـــــــﯿﺪﮮ,ﻋﺎﺷــــــــﻘﮯ ﯾـــــــــــﺎﺩﺕ ﺑــــــﺮﻩ ...
ﺭﻭﺯﻩ ﮔـﺮﻓــــــﺘﻢ ....ﻓــــــﺮﺍﻣـــــــــﻮﺷــــــــﺖ ﮐــــﻨﻢ ...
ﺷـــــﺪﮮ
" ﺩﻋﺎﯼ ﺍﻓـــــــــﻄﺎﺭ ﻭ ﺣـــــﺎﺟـــــﺖ سحرم
انگشتانم که لای ورق های دیوان حافظ میرود
دست دلم میلرزد!
اما به خواجه میسپارم تا امید را از دلم نگیرد
دلم میخواهد همیشه بگوید
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور
یـعـنی می شــود . . . .
روزی بــرســد . . . .
کــه بــیـایــی . . .
مــرا در آغــوش بــگــیری . . . .
بــخـواهــم گـــلــه کــنـم ....
بـــگــویــی : " هیـــــس! "
هـمـــه ی کـــابـــوس هـا تـــمـام شـــد ....
سکوت را ساده فهمیدی
و دوستی را آرام قدم زدی
حق با تو بود،
عاشق آنچه را می فهمد
فریاد نمی کند،
زندگی می کند.
عشق خیلی خوبه...
.
وقتی یکی نگات میکنه
که عاشقشی ديونه ميشي وقتی دستاتو میگره و نفست حبس میشه
وقتی عشقی که بهت داره رو نشون میده آرامشه...
خیلی خوبه یکی ،
هر روز وقتی بیدار میشه اولین چیزی که تو ذهنش میاد تو باشی
انقد قشنگه وقتی دستات تو دستاشه اروم یه فشار کوچیک بده
و زیر گوشت بگه عاشقتم.....
از همه قشنگ تر اینه که بدونه عاشقشی
بدونه چقد دوسش داری چقد با بودنش ارومی
چقد خوشحالی که هست...
عشق زیباست..
ﺩﺭ ﻧﮕـﺎﻫـﺖ ﭼﯿـﺰﯾـﺴﺖ ﮐـﻪ ﻧﻤﯿـﺪﺍﻧـﻢ ﭼﯿـﺴﺖ ... ؟؟؟ ..
ﻣﺜـﻞ ﺁﺭﺍﻣـﺶ ﺑﻌـﺪ ﺍﺯ ﯾـﮏ ﻏـﻢ !...
ﻣﺜـﻞ
ﭘﯿـﺪﺍ ﺷـﺪﻥ ﯾـﮏ ﻟﺒـﺨﻨــﺪ !...
ﻣﺜـﻞ ﺑـﻮﯼ ﻧـﻢ ﺑﻌـﺪ ﺍﺯ ﺑـﺎﺭﺍﻥ !...
ﺩﺭ ﻧﮕـﺎﻫـﺖ ﭼﯿـﺰﯾـﺴﺖ ﮐـﻪ
ﻧﻤﯿـﺪﺍﻧـﻢ ﭼﯿـﺴﺖ ... ؟؟؟
ﻣـﻦ ﺑـﻪ ﺁﻥ ﻣﺤﺘـﺎﺟـﻢ
من چشم هایم را میبندم
تو در گوشم زمزمه کن اسممو...
کاش می شد تمام داستان های دنیا را از دهان تو بشنوم !
تمام عاشقانه های دنیا را تو برایم تکرار کنی ! اصلا هر چه تو بگویی زیباست !
کاش می توانستم با تمام وجود
صدایت را در آغوش بگیرم !
وقتی صدایم میکنی:
عشقم ... عمرم... نفسم... زندگیم... و من با تمام وجود داد بزنم:
جانم... صدایت زیباترین صدای دنیاست... چقدر اسمم رو لب های توزيباست
مــَن عـاشقت هــَستـَم …
و تـا انتــَهاے ایـن دنیـاے پـُـر از تـُهـے
هـیچ کـارے بـه جـُـز دوسـت داشـتـَنـَت نـَـدارم
هـیچ دلـیلے بــَرای تـَنـها گـُذاشـتـَنت نــَدارم
هـیچ بــَهانه اے بــَراے از یـاد بـُردنــَت حـَتـے بــَراے لـَحـظه اے نــَدارم…
راه که میروی ، عقب می مانم نه برای اینکه نخواهم با تو همقدم باشم ، میخواهم پا جای پایت بگذارم و
مواظبت باشم ، میخواهم ردپایت را هیچ خیابانی در آغوش نکشد …
تو فقط برای منی …
لحظه خداحافظی
به سینه ام فشردمت
اشک چشمام جاری شد
دست خدا سپردمت
دل من راضی نبود
به این جدایی نازنین
عزیزم منو ببخش
اگه یه وقت آزردمت
گفتی به من غصه نخورمیرم و بر میگردم
همسفر پرستو ها میشم و بر می گردم
گفتی تو هم مثل خودم غمگینی از جدایی
گفتی تا چشم هم بزنی میرم و بر می گردم
عزیز رفته سفر کی بر می گردی
چشمونم مونده به در کی بر می گردی
رفتی و رفت از چشام نور دو دیده
ای زحالم بی خبر کی بر می گردی
غمگین تر از همیشه به انتظار نشستم
پنجره امیدمو هنوز به روم نبستم
پرستوهای عاشق به خونشون رسیدن
اما چرا عزیز دل هرگز تو رو ندیدم
روزها رفت و نیاورد کسی از تو خبری
نه پرستو نه کبوتر و نه پیغام بری
به امیدی که رساند به من از تو خبری
چشم و دل دوخته ام بر لب هر رهگذری
چه بگویم که پس از تــو چه فــراوان خوردم
خون دلها که نخوردی واز آن بیخبری
سر به زیرم نه از آن روی که افتاده شدم
به از آن روی که از رد تو جویم اثــری
مانده ام چشم به راه تو در آغوش خزان
تا مگر باد رساند به من از تو خبــری
در هراسـم پس ازین فاصــله وصلی نبرم
نبرم عاقبت از صبر وسکوتم ثمری
با دلم عهد نبستم که ز یادت ببرم
تو چنان باش که این نکته ز یادت نبری
میدانم..
روزی میرسد..
ک..
با..
***صدای تو***
ازخواب بیدار میشوم!
آن روز هرزمان ک میخواهد باشد..
فقط..باشد!!!
هر قدمی که دورتر میشوی
انگاردنیا هم تنگتر میشود !
تا آنجا که
تنها نقطه هائی باقی میمانند...
که آنها هم میشوند سهم نوشته هایم...
میشوند "سه نقطه"
میشوند سکوت
میشوند بغض
میشوند جائی که درست...
دلتنگی از آنجا آغاز میشود...
کـاش گـاهـی مـرد بـودم
مـی شد تنهـاییم را به خیابـان ببرم
سیگـاری روشـن کنم
و نگـران نگـاه هـای مغرضانه مردم نبـاشم
کـاش گـاهــی مرد بودم
مـی شد شـادی ام را به کـوچه هـا بریزم
بـا صدای بلنـد از تـه دل بخندم
و هیچ مـاشینـی برای سـوار کردنم تـرمـز نکند
مـن از زن بودن در این سرزمـین گـاهی سخت گلـه میکنم...
می گویند : گشتم نبود...
اما من صادقانه می گویم که گشتم یافتم با من بود اما مال من نبود...
ﻣﺪﺍﻡ ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﻣﮯ ﺷﮑﻨﻨﺪ ...
ﺳﮑﻮﺕ ﻣﮯ ﮐﻨﮯ ...
ﻫﯿﭻ ﻧﻤﮯ ﮔﻮﯾﮯ ...
ﺣﺘﮯ ﺍﺧﻢ ﻫﻢ ﻧﻤﮯ ﮐﻨﮯ ...
ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﻣﯿﺪﺍﺭﮮ ﻭ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﮯ ﺭﻭﮮ ...
ﺑﻌﺪﻫﺎ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﻣﮯ ﮐﻨﻨﺪ ﺑﮯ ﻣﻌﺮﻓﺖ !...
ﻭﻗـﺘـﯽ ﮐﺴﯽ ﺗـﺮﮐـﺖ ﮐـﺮﺩ ﻭ ﺭﻓـﺖ ...
ﺣـﺘـﯽ ﺍﮔـﻪ ﺗـﻤـﻮﻣﻪ ﻭﺟﻮﺩﺕ ﭘـُﺮ ﺑـﺎﺷـﻪ ﺍﺯ ﺭﺩِ ﭘـﺎﺵ ..
ﺑـﺎﯾـﺪ ﺑـﺬﺍﺭﯼ ﺑـﺮﻩ !!
ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺍﮔـﻪ ﺩﻟـﺶ ﺑـﺎﻫـﺎﺕ ﺑـﻮﺩ ...
ﻫـﯿـﭻ ﻗـﺪﺭﺗـﯽ ﻧـﻤـﯽ ﺗـﻮﻧـﺴـﺖ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﻭﺍﺩﺍﺭﺵ ﮐـﻨـﻪ ....
ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺨﻮﺍﺳﺘﺖ ...؛
ﺁﺭﻭﻡ ﺑﮑﺶ ﮐﻨﺎﺭ ...؛
ﻏﻢ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﺍﺳﺖ ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ...،
ﻣﺴﺨﺮﻩ ﺍﺳﺖ ﺍﮔﺮ ﻧﻔﻬﻤﯽ ...؛
واقعا ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﺍﮔﺮ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﮐﻨﯽ
حال امروز من
یعنی یک قدم از افسردگی آن طرف تر
حتی وقتی میخندم
منظورم چیز دیگریست
درونم غوغاست
ساده میشکنم
با یک تلنگر کوچک
این گونه نبودم..!!شدم...!